مهدیس صادقی پویا

فمینیسم انقلابی

به نام «آزادی»، به کام «لیبرالیسم»: نگاهی به «ابتذال» نوظهور شبکه‌های اجتماعی و کنش‌گران کجا مشغولند؟

نویسنده: مهدیس صادقی پویا

مقدمه

هنگامی که «نسیم نجفی اقدم»، یکی از قربانیان پدیده‌ای به نام «شاخ‌های اینستاگرامی» -که در این مطلب آن‌ها را «قربانیان ابتذال در شبکه‌های اجتماعی» خواهم نامید، چرا که حتی تسمیه به زعم من مبتذل این اصطلاح نیز سوی به بازتولید قربانی‌گیری از تولیدکنندگان محتوای این چنین هجو دارد-، در حمله معترضانه‌اش به ساختمان مرکزی یوتیوب کشته شد، شاید، تازه فضای مجازی فارسی‌زبان به آن چه که پیرامون این اشخاص و سبک زندگی مجازی آن‌ها وجود داشت، کمی حساس‌تر شد. خبر بیش از آن که برای همه ناراحت‌کننده باشد، شوکه‌کننده بود. حتی برای کسانی که دل خوشی از وی نداشتند.

با یک رصد حتی کوتاه می‌شد نگاه تحقیرآمیز مخاطبان مخالفش را دید که تبدیل به نگاهی ترحم‌آمیز شده بود؛ نسیم اقدم چه هنگامی که از گیاهخواری صحبت می‌کرد، چه زمانی که در سطح معلومات خودش و با ادبیات خاص خودش درباره دنیای تبعیض‌آلود اطراف‌مان سخن می‌گفت، همه آن چه می‌شد از بازخورد عمومی خلاصه کرد، حول محور تمسخر می‌چرخید. ویدئوهایی با کیفیت پایین که در یک استودیوی شخصی فاقد امکانات ضبط می‌شدند، اما ده‌ها هزار بار در شبکه‌های اجتماعی مختلف دیده می‌شدند یا ارزشی به نام «لایک» می‌گرفتند! آن چه موضوعیت داشت، صحبت از چیزهایی بود که اقدم آن‌ها را فضائل اخلاقی می‌دانست؛ فضائلی مانند عدم کشتار حیوانات و تلاش برای صلح با پیرامون‌مان. اما آن چه تولید می‌شد، در شکل، دچار ابتذال بود. شکلی از ابتذال میان کاربران ایرانی که در سال‌های اخیر، زاییده فضای فارسی‌زبان شبکه‌های اجتماعی چون توییتر، اینستاگرام، فیسبوک و از این دست است؛ زاییده فضایی که عمق از دست داده و به سطح رسیده، اما می‌تواند به سرعت در همین سطح منتشر شود.

البته که مخالفان نگاه فوق نیز، کم‌شمار نبوده و حتی محتوای تولیدی نسیم اقدم را نیز فاقد پیام اخلاقی به مخاطب می‌دانند و شاید حتی مقولات دغدغه‌آمیز برای وی را تنها راهی برای جلب توجه به حساب بیاورند، اما آن چه میان نگاه‌های مختلف، مشترک است، «آلودگی به فضای مجازی» است که گویی شخص را در فضای توهم‌آلودی از واقعیت و مجاز قرار می‌دهد و درک وی را از واقعیت مخدوش و معیوب می‌کند.

«سحر تبر»ها؛ قربانیان غیرعامل

ویدئوی جدیدی که از یکی دیگر از قربانیان ابتذال در شبکه‌های مجازی به نام سحر و با پسوند «تبر» در کنار شخصی که گویی مادربزرگش است، منتشر شده، مرا بر آن داشت تا این مطلب تازه شروع شده را از تودرتوی فایل‌های کامپیوترم بیرون بکشم، و از نو بازنویسی‌اش کنم. تا پیش از این کار، مطلب سابق به هدف طرح پرسش از خواننده نگاشته شده بود تا وی را به تأمل وا دارد که چه عواملی منجر به زایش چنین پدیده‌ای، دست کم در شبکه‌های اجتماعی فارسی‌زبان شده است، اما اکنون پرسش این‌جاست که برای جلوگیری از افزایش طولی و عرضی این پدیده چه کار می‌توان کرد. آن چه مرا بر آن داشت تا نگاهی به «سحر تبر» بیاندازم، این بود که در این یکی قربانی ابتذال فضای مجازی، خبری از میل به فضائل اخلاقی و ترغیب دیگران به انجام‌شان نبود؛ آن چه بود آرایشی عموماً ترسناک بود و جیغ‌های مکرر بیهوده که هم متعجم می‌کرد، هم غمگین و هم وحشت زده.

هرچند پیش‌تر در شبکه‌های اجتماعی، ویدئوها و تصاویری از سحر را دیده بودم، اما پس از دیدن ویدئوی مذکور، برای نخستین بار، نامش را در اینستاگرام سرچ کرده و سری به حسابش زدم: زنی در اوایل دوران جوانی که بر اساس تاریخ تولد قید شده‌اش، به تازگی (حین بازنگارش این مقاله)، قدم به ۲۲ سالگی گذاشته، به شدت لاغراندام است، جراحی‌های پلاستیک متعدد روی صورتش، از بینی تا لب‌ها، تا گونه و غیره انجام شده، از لوازم آرایشی با رنگ‌هایی «عجیب» و «خاص» برای آرایش خود -گریم، واژه صحیح‌تر و درخورتری است در این باره- بهره می‌برد و رنگ موهایش هم اغلب فانتزی و به رنگ‌های به اصطلاح جیغ، مثلاً سرخابی است. شاید همه این مشخصات، مثل رنگ موی سرخابی، رژ لب سفید یا جراحی‌های کثیر پلاستیک به نظر، این روزها ساده و معمول، نه فقط در ایران، بلکه در بسیاری دیگر از جوامع و کشورها بیایند، اما جمع همه این‌ها از یک طرف، و از طرف دیگر هنگامی که شروع به دیدن ویدئوهای موجود در این حساب می‌کنید، ماجرا این‌قدر هم ساده به نظر نمی‌رسد.

مفاهیمی که مبتذل شده‌اند

به منظور شناختن آن چه در این فضای ۴۴۸ هزار فالوئری -که البته در پایان نگارش این مطلب که کمتر از ده روز با شروع بازنویسی‌اش فاصله افتاد، فالوئرهای سحر تبر به ۴۵۲ هزار نفر رسیده است- گذشته، از نخستین محتوای به اشتراک گذاشته شده، حدود دو سال پیش، شروع به دیدن کردم: تصویری از سحر با این شرح: «از این که متفاوت باشی، نترس. از این بترس که مثل بقیه باشی» و این اصرار به متفاوت بودن، به نحوی و به شکلی در تمام شرح‌های پست‌های حساب وی به چشم می‌خورد.

«تفاوت»؛ این مفهوم دقیقاً از آن دسته مفاهیمی است که می‌تواند به سادگی مورد کژفهمی واقع شود؛ چه هنگامی که اندیشمندان، ایجاد تفاوت را یک «باید» برای هر فرد انسانی در نظر می‌گیرند، تا زمانی که نقل قول‌های دیگر کوتاه و آسان‌خوان، شجاعت تفاوت داشتن را تقدیس و تشویق می‌کنند؛ حال هر تفاوتی. بحث پیرامون چرایی حرکت تفکرات و نگرش‌های ما به سمت ابتذال، در ابعاد مختلف و با پس‌زمینه‌های متفاوت قابل بحث است، اما آن چه بیش از همه می‌باید مورد تأکید قرار گیرد، این است که میزان عمق این تمایل به تفاوت در کجاست؟ و چه عواملی، این میزان سطحی‌نگری از «تفاوت» را که به دریچه دوربین‌ها و سلفی‌ها و کنار هشتگ‌های چندکلمه‌ای تقلیل پیدا کرده، ایجاد می‌کنند؟

«آزادی‌خواهی»، عنوانش است، «قربانی‌گیری»، منشش

شاید از یک دریچه نگاه لیبرال، حتی مباحثه تحلیلی پیرامون انتخاب افراد در عملکرد ظاهری آنان، بیهوده و تحدید آزادی فرد باشد، -البته که لیبرالیسم نه منظری حقیقتاً فردگرا دارد، بلکه فرد را تمام‌قد قربانی منافع جمعی می‌کند؛ جمعی که نه توده، بلکه درصد اندکی از جامعه جهانی‌اند: مافیای متمولین حاکم و حاکمان متمول که درون خودشان می‌لولند، تولید و بازتولید می‌کنند و البته آرواره‌ای به وسعت تمام خطوط تولید و ویترین‌های مصرف دارند برای بلعیدن آن دیگری که کرور کرور، نیرو دارد، اما سرگردان و چشم‌دوخته است به ابتذال. این دقیقاً همان جایی است که نگرش‌های راست‌گرا و چپ‌گرا در نقطه‌ای از آن با هم متلاقی می‌شوند؛ تلاقی‌ای پیرامون این توافق که این چنین موجودیتی، فضایی است برای گیر کردن. البته که «منع و نهی و محدودیت»، مسیری است که راست‌گرایان در ادامه می‌پیمایند و «نقد و پرسش و تمرکز بر ریشه‌ها»، مسیری که چپ‌گرایان. بر اساس نگاه دوم و در ادامه ارزیابی مفهوم تفاوت، می‌توان به این پرسش رسید، که آیا می‌توان شرایط موجود را منتج ترکیب مدرنیته - به معنای منش و روش مدرن زیستن و نه تفکر ورای آن-، و تحمیق سیستماتیک فرهنگی دانست که از جانب یک حکومت کنترل‌گر، و از طریق سرکوب، شهروندان را به موجوداتی منکوب، نادانا و ساده‌انگار بدل کرده است که «روشنفکران» درازاندیش و پرطاقتش، از حرکت‌های رادیکال هراس داشته و تبدیل به نظاره‌گرانی شده‌اند.

حاکمیت‌های تمامیت‌خواه با شخصی در قالب دیکتاتور یا گروهی موسوم به دولت (دست‌نشانده دیکتاتور)، -که البته در جوامع مدرن شده، چنین اتهامی نه تنها رد می‌شود، بلکه تا جایی پیش می‌رویم که حتی دیکتاتور نامیدن «دیکتاتوری» که تبلیغات بر رأفت و شفقت او تأکید می‌کنند، جرم محسوب می‌شود- تلاش می‌کنند تا با صرف منابع انسانی و مالی فراوان، بزرگ‌ترین تسلط خود را بر فضای غیرواقعی انسان‌هایی برانند که گویی در دنیای واقعی‌شان دیگر خبری دندان‌گیر وجود ندارد. این نازیستن در دنیای غیرواقعی، چه ناشی از فقدان جذابیت‌های واقعی در دنیای واقعی باشد، چه ناشی از هجوم جذابیت‌های واقعی و حرص‌ورزی نسبت به آنان در دنیای غیرواقعی، اما موجب شده تا به سادگی و در چشمی به هم زدن، تمامی کنش‌ها و واکنش‌های انسانی معطوف به همان دنیایی شود که فناوری، به نیت خیر برای ما به ارمغان آورده، اما هم‌چون انقلابی که توسط بدخواهان به یغما برده شود، توسط تبلیغات‌چی‌ها، مهاجمان و کلاه‌برداران، حاکمیت‌های شخص‌محور و سرکوب‌گر، «غول»های فلان صنعت و بیسار خدمات و بهمان کالا، نهادهای مذهبی محدود شده در دنیای واقعی و از این دست به سرقت رفته است. این دقیقا همان فضای مشترکی است که نه تنها توده، بلکه روشنفکران و کنشگرانش نیز بدان آلوده شده‌اند.

کنشگری مدنی؛ از خیابان تا پشت «لایو» اینستاگرام

در چنین شرایطی، چشم دیگر به کنشگران مدنی است. کنشگرانی که علیه مصرف، لهِ حقوق زنان و رنگین‌پوستان و همجنسخواهان و کارگران و مهاجران، و به طور کلی در تقابل با موجودیت نخست ذکر شده مبارزه می‌کنند؛ کنشگرانی که بیش‌تر و پیش‌تر داعیه مبارزه با آن چه را دارند که این حاکمیت‌ها به افراد تحمیل می‌کنند، اما مشکل اصلی از جایی آغاز می‌شود که این کنش‌گران نیز تبدیل به عوامل همین حاکمیت‌ها، «غول»ها و کمپانی‌ها می‌شوند. کنشگرانی که دیگر، مخاطب خود را نمی‌خوانند، پاسخ‌گویی به هیچ پرسش و ابهامی از وی ندارند و به نظر، ارتباط خود با هسته مردمی را از دست داده‌اند. مشکل دقیقاً از جایی آغاز می‌شود که مخالفین یک منشأ سرکوب، خود از خیابان‌ها و تریبون‌ها و کاغذها به پشت «لایو»های اینستاگرامی نقل مکان می‌کنند و کنشگری رادیکال، مبدع و مطالبه‌گر را تبدیل به پروژه‌های چند ماهه، با مخاطبانی که در این پلت‌فرم‌ها عمدتاً به دنبال سرگرمی‌اند تا آموختن می‌کنند. کندوکاوشان، دیگر نه مصاحبه‌های رودررو، نه کار میدانی و زیستن میان سوژه‌ها، و نه حتی کمی جستجوی اینترنتی -پژوهشگری که هیچ- است، بلکه پنجاه دقیقه فرصتی که اینستاگرام در اختیارشان می‌گذارد، و گپ‌های خودمانی تهی از نظریه و منبع و مملو از نظرات شخصی بی‌پایه، برایشان کفایت می‌کند. این دقیقاً همان اتفاقی است که برای بخش عظیمی از فمینیست‌ها هم افتاده است. نولیبرالیسم به فضای کنشگری مدرن کنونی که نه به سود مردم بلکه به سود و در راستای منافع حاکمیت‌هاست، نیز شبیخون زده است. منظری که با گروه‌کشی و طرد و خودی و ناخودی‌سازی، از قربانی، گناه‌کار درجه یک و عامل بی‌واسطه و خودآگاهی می‌سازد تا بدین طریق، این جمعیت عظیم را از میدان به در کند. وسیله، اما گروهی از کنشگرانند -در همه حوزه‌ها، از فمینیسم گرفته تا غیره- که نگاه انتقادی و متمرکز بر ریشه و تاریخچه فمینیستی را گم کرده‌اند. که نه تنها گم کرده‌اند، بلکه تمام قوای خود را در خدمت قدرت‌های ناشر این ابتذال قرار داده‌اند.

یکسان‌سازی؛ تبلیغ مصرف و ترویج عقیده

با نگاهی به حساب اینستاگرام بسیاری از این قربانیان ابتذال در شبکه‌های اجتماعی، واژه انگلیسی Official را در انتهای اسامی آن‌ها می‌بینید. شاید نخستین معنایی که به ذهن شما خطور کند این باشد که چنین پسوندی می‌تواند معرف حساب شخصی باشد که برای تمییز داده شدن از حساب‌های جعلی و حساب‌های طرفداران و غیره، این واژه را قید کرده تا هوادارانش به آسانی شناسایی‌اش کنند. درباره این قربانیان اما مسئله چیز دیگری است. در بدبینانه‌ترین حالت -اما محتمل‌ترین- ، مجرمان فضای مجازی، عمدتاً از گروه‌های وابسته به سازمان‌ها و دولت‌ها می‌توانند با جعل چنین حساب‌هایی، مخاطبان را به اشتباه انداخته و با جلب توجه آن‌ها، به ترویج عقاید فکری خود و در راستای منافع خود بپردازند. این، دقیقاً همان کاری است که نه این چنین در پرده، بلکه به تازگی و با عریانی تمام با حساب‌های برخی از این قربانیان و خودشان در اینستاگرام فارسی‌زبان انجام شده است؛ چه باواسطه و چه بی‌واسطه. قربانیانی که در یک حرکت گروهی و به نظر هماهنگ شده و البته امر شده، پوشش اسلامی را برای خود برگزیدند و اعلام کردند که از این پس قصد دارند تا با حجاب برتر اسلامی به «فعالیت» خود ادامه دهند. خوشبینانه‌ترین، رایج‌ترین و ممکن‌ترین حالت اما، سوءاستفاده ثانویه از این افراد شناخته شده در راستای کسب درآمد از تبلیغات کالاها و خدمات لزوماً مصرف‌گرایانه و عموماً بی‌کیفیت است. که در کنار دیگری، حضور پررنگ دارد.

با نگاهی به این حساب‌های اخیر، می‌توان دید که عمده‌ترین راه کسب درآمد این قربانیان، انجام تبلیغات برای تولیدکنندگان کالاها و خدمات مربوط به زیبایی است. بحث پیرامون آن چه «زیبایی» معنا می‌شود، به قدری گسترده است که نمی‌توان در ساختار و چارچوب این مطلب آن را گنجاند، اما برساخت کلیشه‌های زیبایی و یکسان‌سازی مفهوم زیبایی که ریشه و عاملیت اصلی‌اش را در صنعت مُد باید یافت، همان نکته‌ای است که موجب می‌شود تا دستان صنعت پزشکی و صنعت زیبایی و مُد در دستان یک‌دیگر قفل شده و ملغمه‌ای را حاصل کنند که اولین تصویری که در ذهن ایجاد می‌کند، کارخانه‌ای است با یک خط تولید و آدم‌هایی که به عنوان محصول، از خروجی دستگاه ویران‌گر «یکسان‌سازی» مد نظر نولیبرالیسمی که به دروغ بر «آزادی فردی» پافشاری می‌کند، اما به راستی با دوگانه‌سازی‌ها و ارزش‌گذاری‌ها، بر ثروت و قدرت خود می‌افزاید، خارج می‌شوند.

سحر، که البته باید ذکر کرد که تصاویرش نه لزوماً واقعی، بلکه پس از دستکاری توسط فوتوشاپ در حسابش آپلود می‌شوند، یکی از این قربانیان است که در ویدئوهای اخیر اینستاگرامش، با ظاهری که بیش‌تر شبیه شخصیت‌های فیلم‌های با ژانر وحشت است ظاهر می‌شود، تمام ۵۰ ثانیه فیلم‌هایش جیغ می‌کشد و کپشن‌های اخیرش حول یک کلیدواژه می‌چرخد: «ناب». در ویدئوی آخر و در کنار او اما زنی دیده می‌شود که گویی به اجبار و اصرار آن‌جا ایستاده، دائم در حال لب گزیدن است و نگاهش مملو از چیزی شبیه به شرم است. زنی مسن و محجبه که گویی سنخیتی با این ژانر جدید ندارد و حتی شاید نداند که این فیلم قرار است به چه کاری بیاید جز ده‌ها هزار لایک خوردن. کمی پایین‌تر از این ویدئو اما مرد جوان پزشکی در کنار سحر دیده می‌شود که گویی پزشک یک مرکز زیبایی است و خدمات جراحی زیبایی و پلاستیک ارائه می‌دهد. پزشک جوانی که می‌داند این ویدئو پس از ده‌ها هزار بار لایک خوردن و دیده شدن، قرار است به یک کار بیاید: افزایش درآمدش و روانه شدن خیل عظیم مصرف‌کنندگانی که از تزریق ژل لب «سحر تبر» راضی‌اند. او در فیلم لبخندی غلیظ، مملو از رضایت می‌زند. لبخندی که دندان تیز و گرد سرمایه‌داری جهانی با خدمت‌رسانی نئولیبرالیسم را بر ما آشکار می‌کند.

«سحر تبر»، قربانی دستان آلوده و به هم قفل‌شده سیاستِ دینی، کالایی شدن حیات اجتماعی و کنشگران در خدمت سرمایه‌داری است.