مهدیس صادقی پویا

فمینیسم انقلابی

سکس و قدرت: مبانی جنسی فمینیسم رادیکال/ قسمت سوم

نویسنده: الکیس کیتس شولمن

ترجمه: مهدیس صادقی پویا

الیکس کیتس شولمن در مقاله “سکس و قدرت: مبانی جنسی فمینیسم رادیکال” به این نکته قابل تأمل از دید خود و دیگر فمینیست‌های رادیکال می‌پردازد که سلطه‌پذیری زنان در روابط جنسی شخصی‌شان با مردان، در این که با چه کیفیت و کمیتی در فضای عمومی جامعه نیز، سلطه مردان را بپذیرند، مؤثر است. وی بر اهمیت این نکته تأکید می‌کند که دغدغه فمینیسم رادیکال، یافتن راه حل‌های شخصی برای تک تک زنان نیست، بلکه آن چه که دغدغه این فمینیسم است، مصائب توده زنان است؛ مصائبی که نه با مستثنی کردن خودمان، بلکه با اتحاد و انقلاب بر آن‌ها فائق خواهیم آمد.

…نخستین فمینیست‌های رادیکال چگونه به مقوله سکس می‌اندیشیدند؟ طبیعتاً از آن‌جا که جنبش رهایی‌بخش زنان یک جنبش سیاسی بود، توجه تازه فمینیست‌های رادیکال به مقوله مسائل جنسی زنان نیز می‌بایست در رابطه قدرت تعریف شده و مورد بررسی قرار می‌گرفت؛ این که چگونه کنترل زندگی و بدن‌هایمان را که مردان -از طریق قوانین، سبک زندگی و سنن و دیگر نهادهای قانون‌گذار مردانه- از آن خود کرده بودند، پس بگیریم؟ جنبش فمینیستی پیرامون آزادی باروری و تولید مثل، جنبش خودیاری زنان کالیفرنیا، و جنبش گسترده‌تری درباره سلامت زنان - که نشریه آن‌ها با نام «بدن ما، خود ما» Our Bodies, Our Selves یکی از نشریات پرفروشی بود که هم نوعی منبع به حساب می‌آمد و هم نوعی تولید محتوا- همگی بر تأکید بر اصل کنترل زنان بر بدن‌شان استوار بودند. بنابراین با استفاده از تحلیل‌های نوین فمینیستی و با در نظر گرفتن روابط جنسی به عنوان یکی از ابعاد رابطه قدرت بین مردان و زنان، فمینیست‌های رادیکال، تعاریف سنتی از سکشوالیتی زنانه، “طبیعت” زنان، رضایت و سلامت جنسی (با پیش‌فرض دگرجنس‌گرا بودن زنان) را با این فرض به پرسش کشیدند که تمامی این مقولات توسط مردان تعریف شده تا به آن‌ها امکان بهره‌کشی جنسی از زنان را بدهد. یکی از مقالاتی که در سال ۱۹۶۹ در این باره تحت عنوان “فمینیست‌ها: سازمانی سیاسی برای نابودی نقش‌های جنسیتی” The Feminists: A Political Organization to Annihilate Sex Roles به منظور شناساندن افکار گروهی با همین نام نوشته شد، چنین ذکر می‌کند که: “اگر روابط جنسی طوری برنامه‌ریزی نشده بودند که در خدمت اهداف سیاسی باشند - در راستای ظلم مردان بر زنان - پس افراد باید می‌توانستند وارد روابط جسمانی‌ای شوند که تهی از نقش‌های جنسیتی یا هر گونه بهره‌کشی از فرد باشد. روابط جسمانی (چه دگرجنس‌گرا و چه هم‌جنس‌گرا) باید روابطی باشند در ادامه روابط اجتماعی بین فردی و نه لزوماً با تأکید بر رابطه تناسلی”. در همین زمینه نیز، آن کوت در مقاله معروفش با عنوان “افسانه ارگاسم واژنی” که در سال ۱۹۶۸ در کتاب مجموعه مقالات Notes from the First Year منتشر شد، می‌نویسد: باید صحبت در این باره را شروع کنیم که اگر برخی موقعیت‌های جنسی که به عنوان موقعیت‌های «استاندارد» تعریف می‌شوند، لزوماً منجر به ارگاسم نمی‌شوند، پس دیگر نمی‌توان آن‌ها را استاندارد نامید. باید تدابیر جدیدی اتخاذ کنیم تا این بعد خاص از روابط جنسی‌ای که منجر به بهره‌کشی از زنان شده، تغییر شکل پیدا کند. تمرکز کوت بر استفاده از “تکنیک‌ها” نشان‌دهنده توجه او به سیاسی بودن این مسئله است. دغدغه او واقعیات پیرامون ارگاسم جنسی زنان نیست، بلکه پیرامون تحریفاتی است که این ارگاسم را به”افسانه ارگاسم واژنی” زنان تبدیل کرده است:

امروز با افزایش دانش ما درباره آناتومی بدن انسان، این موضوع [ارگاسم زنانه] دیگر نادیده گرفته نمی‌شود. البته که دلایل اجتماعی زیادی وجود دارد که چرا چنین دانشی تبدیل به دانشی عمومی نمی‌شود: ما در یک جامعه مردانه زندگی می‌کنیم که هرگز به دنبال تغییر نقش‌های زنانه نبوده است… تأکید بر ارگاسم بیرونی از طریق کلیتوریس، می‌توانسته نهاد دگرجنس‌گرایی را تحدید و تهدید کند، چرا که نشان‌دهنده آن است که لذت جنسی می‌تواند با یک زن یا یک مرد حاصل شود، که البته این دیدگاه می‌تواند منجر به این شود که دگرجنس‌گرایی نه یک ضرورت، بلکه یک گزینه در نظر گرفته شود. از این طریق هم‌چنین می‌توان پرسش‌های مهمی را درباره رابطه جنسی انسان‌ها و فرای محدودیت نظام مرد-زن مطرح کرد.

چنین تحلیل‌هایی توسط تی-گریس آتکینسون، یکی از پایه‌گذاران گروه “فمینیست‌ها” ادامه پیدا کرد. آتکینسون در مقاله “نهاد آمیزش جنسی” که در Notes from the Second Year منتشر شد، وی، آمیزش جنسی را به مثابه یک نهاد در نظر گرفته است؛ نهادی مشابه نهاد ازدواج که نیاز به تولید مثل و نیازهای جنسی مردان و نه لزوماً زنان را برآورده می‌کند. آتکینسون در این مقاله پیشنهاد می‌کند که “به جای آن چه که اکنون درباره خصوصیات احساسی بشر می‌شناسیم، باید بتوانیم خصوصیات بیش‌تری از هر فرد را شناسایی کنیم؛ خصوصیات انسانی‌ای که بخشی از پیش‌زمینه سیستم جنسی بشریت را می‌سازد”. آتکینسون توضیح می‌دهد که از آن‌جا که نباید روابط جنسی را به تکنیک‌ها تنزل داد، و ارگاسم چیزی نیست که افراد بتوانند به روابط جنسی خود اضافه کنند، پس ارگاسم نوعی تجربه خودکار میان آن‌هاست. اما می‌توان و باید برای آن ساختار روانی تعریف کرد.

دیگرانی چون دانا دنسمور، عضو سازمان Cell 16 در بوستون نیز در راستای مقابله با بهره‌کشی جنسی از زنان پیشنهاد کردند که زنان باید بتوانند اولویت‌های جنسی خود را برای مقابله با این بهره‌کشی تغییر داده و بازتعریف کنند. مسئله دیگر، تعریف عشق جنسی مردانه به عنوان چیزی که زنان خواهان آن هستند، -یا حتی برای تحقق رضایت آنان، امری ضروری است- بهره‌کشی از زنان را تثبیت کرده و آنان را هم‌چنان در موقعیت فرودست بهره‌کشی نگاه می‌دارد. وی در یکی از مقالات بسیار خوب خود در سال ۱۹۶۹ به نام “درباره تجرد” که در نخستین شماره No More Fun and Games که نشریه‌ای وابسته به گروه Cell 16 بود، نوشت:

باید به باور این واقعیت برسیم که نیازی به سکس نداریم. تجرد می‌تواند در بسیاری موارد، ارجح و خواستنی‌تر از سکس باشد. عشق‌ورزی به مردی که شما را تحقیر می‌کند، می‌ترساند و می‌خواهد شما را در موقعیت فرودست‌تان نگاه دارد، بسیار متناقض است. حضور در چنین فضای تهی از احترام، ترسناک نیست؟ چرا کسی باید مزاحم شما شود؟ شما هیچ احتیاجی بدان ندارید. این درخواست از شما برای مجرد شدن نیست. بلکه درخواستی است به منظور پذیرش تجرد به عنوان یک جایگزین شرافتمندانه؛ جایگزینی که می‌تواند روابط طبقه‌بندی شده میان زنان و مردان را نابود کند. اگر تنها بپذیرید که نیازی به مردان و سکس آنان ندارد، ممکن است نتوانید لزوماً آن را به انجام نیز برسانید و ناچار به پیش بردن یک زندگی موازی نیز باشید و به مردان نشان دهید که از آن چه که خودتان می‌شناسید، حتی فراتر هستید. اگر به دنبال آزادسازی خودمان هستیم، باید تن دادن به خواسته‌های نفسانی مردان را متوقف کنیم. بیایید خودمان باشیم و از کسانی که به این سبب ما را از خود می‌رانند، نجات پیدا کنیم.

مارتا شلی، یکی از اولین لزبین‌های رادیکال، بحث دنسمور را در این باره به شکل دیگری ادامه داد:

لزبینیسم برای من یک چیز عجیب و غریب که در لایه‌های زیر جنبش پنهان شده باشد، نیست. در واقع لزبینیسم، قلب جنبش رهایی‌بخش زنان است. برای از بین بردن ستم مردان، زنان باید متحد شوند. ما باید یاد بگیریم خودمان و یک‌دیگر را دوست داشته باشیم. باید قوی و مستقل رشد کنیم تا بتوانیم از یک جایگاه قدرتمند با مردان مواجه شویم. به زنان گفته می‌شود که ضعیف، وابسته و با محبت باشند. چنین عشقی، نوعی مازوخیسم (خودآزاری) است. عشق تنها می‌تواند بین دو طرفِ برابر وجود داشته باشد؛ نه بین ستم‌گر و ستم‌دیده.

بنابراین، نتیجه حفظ روابط جنسی با مردان، جامعه سکسیستی (جنس‌گرا یا جنسیت‌زده) خواهد بود که هزینه گزافی به فمینیست‌های رادیکال تحمیل خواهد کرد. دقیقاً مثل مقولاتی چون مادری که در جوامع جنس‌گرا (جنسیت‌زده)، برخی زنان را بر آن داشته تا از تجربه‌اش چشم‌پوشی کنند. با این حال، بیش‌تر فمینیست‌های رادیکال در عین طرد دگرجنس‌گرایی تلاش می‌کنند تا پایه‌های ان را تغییر داده و اصلاح کنند. (بسیاری، نظریه جدایی‌طلبی را، نمونه‌ای از این تلاش دانسته‌اند). شولامیت فایراستون در کتاب “دیالکتیک جنس”، با شجاعت، قطعیت و عمومیت روابط دگرجنس‌گراگونه را به چالش می‌کشد و تلاش می‌کند نشان دهد که زنان چه هزینه‌ای در قبال عشق به مردان می‌پردازند. وی در فصلی که درباره “عشق” نوشته، عشق را نوعی “آسیب‌پذیری متقابل توصیف کرده که می‌تواند مخرب باشد: تأثیرات مخرب عشق تنها در یک بستر نابرابر رخ می‌دهد.“. اما از آن‌جا که زنان و مردان برابر نیستند، این تخریب به ضرر زنان خواهد بود. در حالی که یک مرد “باید زنی را بر اساس ایده‌آل‌های خود بسازد تا بتواند در مقابل طبقه خودش، یک طبقه فرودست تعریف کند”، موقعیت برای زنان متفاوت است:

در موقعیت سیاسی متزلزل زنان، داشتن یک عشق محرک دشوار است. این عشق می‌تواند خطرناک هم باشد. عشقی که مورد تأیید و تصویب مردان قرار بگیرد، تمام آن چیزی است که اهمیت دارد. عشق بدون مرز، پیش از این که یک نفر به آن، اعلام سرسپردگی کند، می‌تواند چونان تصویب و تأییدی را به خطر بیندازد. در جامعه‌ای که توسط مردان اداره شده و زنان را دیگری و پست تلقی می‌کند، زنی که به آن سطح از تأیید مردان دست نیابد، محکوم است. اما از آن‌جا که کم‌تر زنی اجازه دارد تا در عرصه بزرگ‌تر (مردانه)، از طریق فعالیت‌هایش حضور یابد -اگر هم حضور یابد، به ندرت مورد تأیید قرار می‌گیرد که شایسته چونان جایگاهی است- بنابراین، شناسایی هویتی به نام مردانه، کار ساده‌تری است. و این دقیقاً همان تصمیمی است که زنان باید اتخاذ کنند. در شرایطی که مقوله عشق توسط طبقه‌بندی موجود در آن، به فساد کشیده شده، زنان نه تنها به دلایل مرتبط با سلامتی، بلکه برای اثبات خودشان باید به چنین عشقی تن دهند.

بدین منظور، زنان باید احساسات واقعی خود را مطیع دیگری سازند، موجب تحریک جنسی شوند، از استانداردهای زیبایی پیروی کنند، تحرکات جنسی‌شان را مهار کنند و حتی گاهی به دروغ نشان دهند که به ارضای جنسی رسیده‌اند. -هر کاری که می‌تواند موجب شود دلخواه مردان باشند. این دقیقاً همان رفتارهایی بود که فمینیست‌های رادیکال را در شرایط نابرابری در قدرت و آسیب‌پذیری زنان، آزار می‌داد؛ شرایطی که زنان را ناچار می‌کرد برای بقاء، به آن تن دهند. همان‌طور که جنیفر گاردنر در مقاله‌ای تحت عنوان “آگاهی غلط” نوشت و در مجله‌ای در کالیفرنیا به نام Tooth and Nails به چاپ رسید: “ستمی که بر ما می‌رود، انتزاعی و در اذهان ما نیست. اگر وانمود کنیم که تحت ستم نیستیم، از ستم رهایی نخواهیم یافت”. امتحان کنید. برای مثال، استقلال مالی برای شما عواقبی در پی خواهد داشت. عواقبی که احترام و حمایت نیست. در آن صورت مردان شما را دوست نخواهند داشت و حتی شما را متهم می‌کنند که آن‌ها را دوست ندارید. آن‌ها شما را فاحشه، عجوزه، نق‌نقو و غیره خطاب خواهند کرد. همان‌طور که کیتی ساراشیلد نیز درباره طبیعت دوگانه سکس و قدرت نوشته است، سکس هم می‌توانسته موجب زوال و سقوط ما باشد، هم نوعی ابزار برای دفاع از خودمان.

تعداد زنانی که می‌توانستند با مردان روابط جنسی رضایت‌بخش داشته باشند، به همان تعداد زنانی بود که موفق می‌شدند برای خود امنیت و استقلال اقتصادی ایجاد کنند. در نهایت، آن چه که وجود داشت، سلطه جنسی (و اقتصادی) بود. از دید فمینیست‌های رادیکال که به مصائب توده می‌پردازند و موارد نقض محدود و متعدد، جایی برای اهمیت در افکارشان باز نمی‌کند، حتی یافتن “بهترین راه حل‌های شخصی”، نوعی اتفاق به حساب می‌آید که به مرور زمان و با دور شدن از مرد و سلطه او، این راه حل نیز تأثیر خود را از دست خواهد داد؛ آن چه که اغلب برای زنان با افزایش سن اتفاق می‌افتد. -گروهی از زنان به نام گروه آزادی‌بخش زنان مسن‌تر، Older Women’s Liberation، این سن را ۳۰ سال به بالا تعریف کرده بودند؛ سنی که اغلب برای زنان، به واسطه این که ابژه‌های جنسی تعریف می‌شوند، سن ورود به میان‌سالی است. ایرن پسلیکیس، در آغاز لیستی که تحت عنوان “مقاومت در برابر آگاهی” تهیه کرد، نوشت: “باور به این که مرد ما میان همه مردان، یک استثناست، دقیقاً ما را میان زنان استثناء خواهد کرد. مثل فکر کردن به این که راه حل‌های فردی کارا و مؤثرند و ما هیچ نیازی به اتحاد و انقلاب برای رهایی و آزادی نداریم”. زنانی که به تنهایی، راه حل‌های فردی خود را برای استقلال از مردان انتخاب می‌کنند، اتفاقاً بیش از همه سوژه تحریم، انتقام و تنبیه واقع می‌شوند تا زنانی که تحت سلطه مردان زندگی می‌کنند. فایرستون در “یادداشت‌هایی از سال دوم” نوشت: “برای داشتن یک جنبشی که برای ایجاد تغییرات، به قدر کافی قوی باشد، باید بیش از این خودمان را بشناسیم”. فمینیست‌های رادیکال، از آغاز در تحلیل مسائل جنسی متفاوت عمل کرده‌اند، اما همگی بر یک نکته به توافق رسیده‌اند: روابط جنسی، عمیقاً تحت تأثیر مناسبات عمومی قدرت در جامعه است و تغییر این مناسبات قدرت می‌تواند از طریق مبارزه و اتحاد برای تغییر رابطه قدرت در سکس باشد و “افزایش آگاهی” آن چیزی بود که موجب شد تا از عمق ستمی که در این روابط بر زنان روا داشته می‌شود، آگاه شویم…