
سکس و قدرت: مبانی جنسی فمینیسم رادیکال/ قسمت چهارم و پایانی
نویسنده: الیکس کیتس شولمن
ترجمه: مهدیس صادقی پویا
الیکس کیتس شولمن که در طول این مقاله به بررسی مبانی جنسی فمینیسم رادیکال پرداخته، در قسمت پایانی آن اشاره به دلایل و عواملی میکند که موجب آن شدند تا فمینیسم رادیکال در میانه راه خود، تحت تأثیر فعالیتهای نیروهای سازماندهی شده ضدفمینیستی قرار بگیرد. وی در انتها باور دارد که تنها راه پیش روی فمینیسم رادیکال، تعمیق هرچه بیشتر بینش رادیکالی است که بتواند منجر به ساخت یک جنبش سیاسی شود؛ جنبشی که امر شخصی در آن، تماماً یک امر سیاسی است.
…مانند بسیاری دیگر از فمینیستهای رادیکال در آن زمان، که تحت تأثیر سرعت انتشار ایدهها و افزایش سطح فعالیتها بودند، من هم امیدوارم بودم که این جنبش جدید بتواند تأثیرات مطلوب خود را باقی بگذارد. بررسی تجربیات شخصیمان و تأثیرگذاری اجتماعی و سیاسی آنها، حتی به من در نوشتههایم کمک شایانی کرد. این که نخستین مقالهام برای انتشار در سال ۱۹۶۹، “اندامها و ارگاسم” که درباره رابطه جنسی بود، عنوان بگیرد، کاملاً یک اتفاق بود. در این مقاله به تمام بیعدالتیهایی که از روی تعصب به زنان روا داشته شده بود، مرجع دادم و پیشنهاد کردم که یافتن راه حلی برای مشکلات روابط جنسیمان با بازنگری در فروض، تعاریف، و باورها از دریچه دید یک زن مقدور خواهد بود. این باور من ریشه در این نداشت که بخواهم چیزی از اهمیت مبارزه سیاسی بکاهم، بلکه به این سبب بود که باور داشتم، پیش از تغییر سبک زندگیمان، باید سبک فکر کردنمان را تغییر دهیم. ایدههای این جنبش آنچنان سریع در حال گسترش بود که برای ما، شکلگیری تودهای از زنان که بتوانند انقلاب کنند، باورپذیر شده بود. وقتی بزرگترین گروههای زنان در راهپیماییهایی در شهرهای بزرگ در ۲۶ آگوست ۱۹۷۰ شکل گرفتند تا پانزدهمین سالگرد کسب حق رأی را جشن بگیریم و قدرت خود را در خیابانها نشان دهیم و هزاران زن برای اعلام مطالبات خود در خیابانها حاضر شدند، دیگر هیچ شکی نداشتیم که قافیه را بردهایم. در سالهای پس از آن نیز، پذیرش “اصلاح قانون برابر” از جانب کنگره پس از این که ۵۰ سال از ارائه آن گذشته بود، این باور ما را قوت بخشید؛ به شکلی که دادگاه عالی، حق پایان دادن داوطلبانه به بارداری پیش از سه ماهگی جنین را به عنوان حقی برای زنان به رسمیت شناخت. در همین زمان، تلاشهایی نیز به منظور برابری حقوق زنان و مردان در فضای کاری و همچنین استخدام برابر صورت گرفت.
در همین حال، مقاوت بینظیری هم میان زنان در حال شکلگیری بود. چند سال از این وضعیت گذشته بود، اما هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن وجود داشت. مردم شروع به فکر کردن به روش و منش جدیدتری کرده بودند، اما هنوز در بسیاری موارد شبیه به قبل رفتار میکردند. آلیس پائول، یکی از فعالان حق رأی که یک بار شاهد شکست فعالیتهای فمینیستی بود، به ما هشدار داد که نگذاریم تصویب لایحه حق پایان دادن داوطلبانه به بارداری مشمول زمان شود، اما حافظه تاریخی کوتاهمدت ما به خصوص توسط نسل جوان، موجب شد تا توجهی به این هشدار پائول نکنیم. در همین زمان، این واقعیت که انتظارات ما و برای مثال مقالهای که من درباره رابطه جنسی نوشته بودم، بیش از حد خوشبینانه بودند، بر ما روشن شد. ما فقط توانسته بودیم سطح چیزی که باور به اشتباه بودنش داشتیم، تغییر دهیم. حتی اگر تمام زنان میدانستند که بیعدالتی جنسی چیست و همه مردان ههم به نقش کلیتوریس در رابطه جنسی پی میبردند، باز هم روابط جنسی میان آنها پر از مشکل و شبیه به نزاع بود و روابط جنسی بر روابط قدرت استوار شده بود. فعالیتهای ضد فمینیستی سازماندهی شده، تمام موفقیتهای فمینیستها در افزایش آگاهی جامعه را تعقیب میکرد و تحت تأثیر قرار میداد. با جنبش یا بی جنبش، احساسات فمینیستی نتوانسته بودند در فضای عمومی جامعه، به خوبی نشان داده شوند، آن چه ما انجام داده بودیم، تخصصی ارزیابی نمیشدند و قدرت ما در تصمیمگیریهای عمومی همچنان در اقلیت باقی مانده بود. هسته اصلی نارضایتی ما در روابط جنسی با مردان این بود که بدون وجود قدرت در دست زنان، آنها باید یا خواستههای جنسیشان را به مردان بفروشند یا آنها را سرکوب کنند؛ و ما همچنان بیقدرت بودیم! اگرچه توانسته بودیم به مراسم “دختر شایسته آمریکا” نقد کنیم و به آن بتازیم، اما همچنان به خاطر تفاوتهایی که با این طرز تفکر داشتیم، در جامعه مورد قضاوت و حمله قرار میگرفتیم. بررسی مجدد مسائل و حتی دستیابی به درک درست از آنها، برای تغییر مناسبات میان دو جنس هرگز کافی نبود، چرا که یکی از این جنسها دارای قدرت نبود و جنس قدرتمند دیگر تمایلی به این که به ما لبخند بزند و این رابطه نابرابر قدرت را پایان بخشد، نداشت.
اینها به معنای بیارزش کردن تمام آن چه که در فضای سیاست و از طریق مبارزه برای عدالت جنسی به دست آورده بودیم، نیست. از میان تمام جنبشهایی که در دهه ۶۰ میلادی شکل گرفتند، جنبش رهاییبخشی زنان، یکی از جنبشهای معدودی بود که توانست به جنبش تودهوار در دهه ۷۰ بدل شود و تمام تلاشهای اولیه در این مبارزات، منجر به ایجاد تغییراتی در نگرشها و قوانین پیرامون آزادی باروری، تعرض جنسی، و تغییرات گسترده در مناسبات خانوادگی به نفع زنان شود. اما بسیاری از این پیروزیها از جانب فعالیتهای ضدفمینیستی در معرض خطر بودند و اگر از اهداف اصلیمان کوتاه میآمدیم، تمام آن چه که به دست آورده بودیم را از دست میدادیم. این اتفاق برای فعالان زن در موج اول فمینیسم نیز افتاد؛ این زنان دستاوردهای مهم اما جزئیای داشتند و اما برای دههها خاموش و مجبور به سکوت شدند. اگر زیر بار فشارها کوتاه میآمدیم یا اهداف اصلیمان را گم میکردیم، این اتفاق برای ما نیز میتوانست بیفتد. ما در حال تغییر جهتی قابل تأمل به راستگرایی بودیم. تعرضها و سوءاستفادههای پزشکی در این دوره رو به افزایشند. شکاف فاحش میان میانگین دستمزد مردان و زنان از آن چه که یک دهه پیشتر از آن بود، بزرگتر و عمیقتر شده است. اگر پایان دادن داوطلبانه به بارداری دوباره غیرقانونی میشد، اگر زنان به عنوان نیروی کار به رسمیت شناخته نمیشدند، اگر رابطه جنسی دوباره یک موضوع شخصی که به سپهر خصوصی هر فرد مرتبط بود و نه یک موضوع سیاسی که روی همه ما تأثیرگذار بود، تلقی میشد، این شکست میتوانست دوباره اتفاق بیفتد و همه چیز به حالت قبل بازگردد. عقبنشینی از تلاشها در راستای آگاهیرسانی به اندازه تلاشهای برنامهریزی شده برای مقابله با فعالیتهای فمینیستها ترسناک بودند و موجب نابودی ایدهآلهای فمینیستهای رادیکال میشدند. انتقادهای فمینیستهای رادیکال به مسائل جنسی و سرکوب جنسی، در واقع نشاندهنده ابعادی از سلطهگری گستردهتر مردانهای بود که علیه زنان اعمال میشد، اما تنها محدود به ارائه راه حلهایی شده بود که میتوانستند در روابط جنسی میان جنسها تأثیرگذار باشند. همکاریها و اقدامات ظاهری کوچکی که انجام شده بود، به عموم این دید را داده بود که شکاف میان دو جنس آنقدرها هم بزرگ نیست. باورها چنین است که اکنون زنان، به برابری جنسی در خانواده دست یافتهاند، چرا که ساختار سنتی خانواده دچار ریزش شده و تغییر کرده است. و همچنین دیگر هیچ استاندارد دوگانهای در این فضا وجود ندارد و تنها چیزی که موجب اضطراب جنسی زنان میشود، بارداری است. در حال حاضر نیز مردم باور دارند که ما در برابری زندگی میکنیم، چرا که عده کمی از زنان توانستهاند در جایگاههای دارای قدرت قرار بگیرند. (دستیابی به چنین قدرتی، تنها یک راه حل شخصی است. جایگیری در جایگاه قدرت با قدرت واقعی متفاوت است. چرا که زمانی که زنان با استفاده از این قدرت شروع به بازی کنند، سلب قدرت خواهند شد. همچنین این زنان معمولاً حامی مردانی میشوند که این قدرت را به آنان اهدا کردهاند). اما این مسائل تنها این واقعیت را که زنان همچنان فاقد قدرت هستند، میپوشاند.
نسل جدید هرگز نمی داند که آن چه که ما به عنوان حقوق ساده و اولیهمان امروزه درخواست میکنیم، ده سال پیش غیر قابل صحبت و حتی غیر قابل اشاره بودند. ایدههای رهاییبخشی زنان که ایدههایی بسیار آزادیخواهانه و تعجبآور بودند، توسط عدهای با این بهانه که دیگر از این مسائل گذر کردهایم، کمارزش تلقی شدند. تعریف و نشان دادن فمینیسم در رسانههای جمعی، اهداف جنبش را بیاهمیت جلوه داده است. امروزه، به نام آزادیبخشی، دورههای “پیشرفت شخصی”، جای فهم و تغییر سکسیسم در جامعه را گرفته است. کتابهای مرتبط با مسائل جنسی بیشتر روی تکنیکهای جنسیت متمرکز شدهاند و حتی به زنان میآموزند که چگونه خود را در چشم مردان، سکسیتر ظاهر کنند. به مردم میآموزند که چگونه قربانی را سرزنش کنند به جای آن که پایانی بگذارند بر فرهنگ قربانیسازی. تلاش برای یافتن راه حلهای شخصی برای مشکلات گروهی و اجتماعی امروز نیز مانند یک دهه گذشته، بیخاصیت به نظر میرسند. در بهترین حالت، راه حلهای شخصی برای مسائل جنسی روی یافتن پارتنرهای جنسی بهتر یا یافتن نگرشها و تکنیکهای بهتر متمرکز میشوند. در بدترین حالت، این راه حلها، وجود قدرت در روابط جنسی را امری ذاتی و اجتنابناپذیر تعریف میکنند.
چند سال قبل، برخی زنانی که از ابتدای این جنبش با آن همراه بودند، دور یکدیگر جمع شدند تا درباره تغییراتی که این جنبش در زندگی جنسی آنان ایجاد کرده، سخن بگویند. بسیاری از آنان متفقالقول بودند که البته که سکس برای آنان تغییر کرده، تنها تعداد کمی از آنان به بهبود آن نیز باور داشتند. هماکنون آنها می دانستند که از پارتنرهای جنسی خود چه میخواهند، اما در بسیاری موارد نیز با اظهار خشم پارتنرهای مرد خود در برابر این خواستهها مواجه میشدند. بسیاری از زنانی که از تجربه صفر در ارگاسم به تجربه مکرر آن رسیده بودند، نیز از این که در رابطه عاشقانهشان موافق و شاد نبودند، ابراز تأسف میکردند. بسیاری از زنان که لزبین شده بودند، با مشکلات و اصطرابهای جدیدی در دنیایی که همجنسخواهی را مورد تنبیه قرار میداد، مواجه شده بودند.
در یک جامعه سکسیست، حتی پرکارترین و جدیترین فمینیستها هم نمیتوانند ادعا کنند که به آزادی دست یافتهاند. آزادی جنسی تا هنگامی که افراد حق عدم پذیرش چیزی را در روابط جنسی بدون ترس از تنبیه و طرد نداشته باشند، بیمعناست. اما بهرهکشی و تنبیه جنسی همچنان هر زنی را تهدید میکند. آزادی نصفه و نیمه زنان در امر بارداری، مسئولیت مطلق آنان در نگهداری و پرورش فرزندان، ارعاب روانی قربانیان تجاوز، همگی از جمله تنبیههای جنسی علیه یک زن بالغ و فعال به لحاظ جنسی هستند. تهدید از دست دادن شغل، تمسخر، طرد، ایزولهسازی و حتی تجاوز، از جمله تهدیداتی هستند که زنان در صورتی که پیشنهاد روابط جنسی را پس بزنند، با آن ها مواجهند.
تا زمانی که ایدههای فمینیستهای رادیکال که در چارچوب قدرتمند فکری “امر شخصی، امر سیاسی است”، شکل گرفتند، توسط نهادهایی که به تغییرات کوچک بسنده میکنند، به انحراف کشیده میشوند، و برنامههای رادیکال ما توسط نیروهای محافظهکار تحت حمله قرار میگیرند، آگاهی ما از ابعاد سیاسی روابط جنسی و ظرفیت قدرتمند آن برای ایجاد تغییرات اساسی در معرض خطر مفقود شدن قرار میگیرد. جدا در نظر گرفتن آزادی جنسی از رهاییبخشی فمینیستی، ما را به همان وضعیتی خواهد رساند که پیشتر دچار آن بودیم؛ ما به آزادی واقعی دست نخواهیم یافت، بلکه مجبور به حفظ شرایط موجود خواهیم شد. تنها راه ما عمقدهی به بینش رادیکال خودمان درباره رابطه میان سکس و قدرت و ساخت یک جنبش سیاسی است که بتواند این بینش را به جنبش تزریق کند.
الیکس کیتس شولمن
۱۹۸۰
نیویورک سیتی
تصویر متعلق به تظاهرات گسترده زنان در تاریخ ۲۶ آگوست سال ۱۹۷۰ در نیویورک.