
خواهرانگی: اتحاد سیاسی میان زنان/ قسمت اول
نویسنده: بل هوکس Bell Hooks
ترجمه: مهدیس صادقی پویا
بل هوکس، فمینیست سوسیالیست آمریکایی است که به سبب مطالعات پساساختاریاش درباره درهمتنیدگی نژاد، سرمایهداری و جنسیت، شهرت یافته است. وی در مقاله «خواهرانگی؛ اتحاد سیاسی میان زنان» به مقوله خواهرانگی میان زنان در جنبش رهاییبخش زنان پرداخته و توضیح داده که چرا و چگونه باید از نهادینه شدن ساختار سلطه و سلسله مراتب میان زنان جلوگیری شود. وی در مقدمه این مقاله که در شماره ۲۳ ژورنال Feminist Review، در تابستان ۱۹۸۶ به انتشار رسیده است، به انتشار کتابش تحت عنوان «نظریه فمینیستی، از حاشیه تا مرکز» اشاره میکند و بازخوردها به این کتاب را نشانهای از وجود ساختار سلسله مراتبی میان فمینیستها میداند.
مقدمه: ۱۲ ژانویه ۱۹۸۶
صدای آرام گریهام با صدای موسیقی لول ای. مانوئل، پاکو دو لوسیا و کامرون که همگی به سبک فلامنکو میخوانند، مخلوط میشود. با ترسی که همیشه پیش از نوشتن دارم، باز هم روبرو شدهام؛ ترس از این که کلمات مناسب را برای آن چه میخواهم بگویم، پیدا نکنم. ترسی که همواره موجب شده تا نتوانم آن چه میخواهم بیان کنم، بنویسم. میدانم که نمیتوانم همزمان به موسیقی گوش دهم و بنویسم. صداها به من غلبه خواهند کرد و مرا به دنیایی خواهند برد مملو از سخنرانیهای پرشور، ورای کلمات. اینها آوازهایی هستند که از تنش، قدرت -در این سال جدید حس میکنم که کنشگران فمینیست به اهمیت مبارزه پی بردهاند- و مبارزهای چشمگیر در عرصههای سیاست، چه در سطوح فردی و چه در سطوح جمعی اشباعند. باور رادیکال ما به مبارزه، همراه با پذیرش مسئولیت تضادهای ساختاریمان است؛ راهی که شاید از طریق آن بتوانیم فهم خود از دیگری را افزایش داده و مؤلفههایی برای اتحاد سیاسیمان ابداع کنیم.
تضادهای رادیکال میان فمینیستهای سفید و فمینیستهای رنگینپوست، در جنبش زنان، خود عرصهای برای مبارزه ایجاد کرد. اغلب این تضادها اینقدر زیاد بودند که ما از این که بتوانیم در یک محیط عمومی و مشترک که آلوده به سلسله مراتب سلطه نباشد، با یکدیگر زندگی یا کار کنیم، ناامید میشویم. هنگامی که انرژیهایمان تقلیل میرود و امیدهایمان را از دست میدهیم، کنشگران فمینیست باید تعهدشان به مبارزه سیاسی و افزایش اتحادشان را تقویت کنند. این بدان معناست که باید در مقابله با نژادگرایی و تضادهایی که موجب میشوند تا تعهداتمان نسبت به مبارزه تضعیف شود، بیشتر تلاش کنیم؛ به این طریق میتوانیم به سمت خلق یک برنامه رهایی بخش سیاسی فمینیستی گام برداریم.
کتاب نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز یکی از مصداقهای چنین تلاشی برای فرمولبندی یک نظریه رهاییبخش توسط کنشگران فمینیست است؛ نظریهای که شمولگراست و سلطه دائمی را به چالش میکشد. تا حدودی، نژادگرایی به شکلگیری یک نظریه فمینیستی، از حاشیه تا مرکز کمک کرده است.
بر خلاف اولین کتابم «من زن نیستم: زنان سیاه و فمینیسم»، که در زمانی که زنان سفید حکم کرده بودند که ‘نژاد’، مسئله خوبی برای مباحثه های فمینیستی است، برای انتشار پذیرفته شد، کتاب دوم را زمانی منتشر کردم که زنان سفید چنین میپنداشتند که هیچ نیازی به حضور زنان سیاه در نظریهپردازی سیاسی فمینیستی وجود ندارد. اگرچه در این میان به صداهایی ارجاع میدهند که دارای امتیازات بالاتر هم هستند، (مانند آدر لورد یا باربارا اسمیت)، اما قسمت بیشتر نظریات سیاسی فمینیستی را که توسط زنان رنگینپوست ناشناس یا کمتر شناخته شده نوشته شد، نادیده میگیرند؛ به خصوص که این نوشتهها، ایدئولوژیهای غالب را نیز نادیده گرفته باشند. در سراسر کلاسهای رشته مطالعات زنان در آمریکا، کارهای زنان رنگینپوست نادیده گرفته میشود و بیشترین ارجاع به خودبیوگرافیهای داستانی و تخیلی داده میشود. کتاب نظریه فمینیستی: از حاشیه تا مرکز از آغاز انتشارش تا کنون تنها چند بازخورد گرفته است که من دوتایشان را دیدهام. بر خلاف به رسمیت نشناختن و نبود نقدها و مباحثات جدی روی این کتاب توسط فمینیستها، من از خوانندگانم، بازخوردهای خوبی دریافت کردهام. قصد من از نوشتن این موضوع، شکایت در این باره نیست، چرا که از نوشتن این کتاب و همچنین فروش ثابتی که داشته، راضیام. این مسئله اما چشم من را نسبت به این واقعیت که نژادگرایی (در یک سیستم محوری که توجهها تنها به برخی نویسندگان و آثارشان جلب میشود) بر بازخوردها نسبت به یک اثر تأثیر میگذارد، نبسته است.
از آنجا که از طبقه پایین افراد رنگینپوست کارگر که به لحاظ سیاسی هم محافظهکار هستند، میآیم، گاهی احتیاج به شرایطی دارم که مرا قادر به ارائه و اظهار نقطه نظرات سیاسی رادیکال کند. نمیتوانم باور کنم که تا کنون دو کتاب فمینیستی نوشتهام و به نظر میآید که اندکی شانس باعث شده تا به زندگی در شمال، در شهر نیوهاون در ایالت کانکتیکات کشیده شوم؛ جایی که به تدریس در رشته مطالعات آفریقایی-آمریکایی و انگلیسی در دانشگاه ییل مشغولم، که نخستین تجربه تمام وقت من در تدریس است. تدریس برای من یک کار سیاسی است و کلاس درس برایم محیطی است برای فعالیتهای رادیکال سیاسی. تبدیل محیط دانشگاه به جایی برای تدریس توانمندی و آگاهیهای انتقادی و سیاسیسازی آن، نوعی توطئه تلقی میشود.؛ که البته کار دشواری نیز است. چنین کاری حتی میتواند پذیرش و تمدید قرارداد کاری شما را نیز در معرض خطر قرار دهد.
من باور به یک سیاست رادیکال دارم که بر این پایه استوار است که سیاست سلطه که خود را در ستم امپریالیستی، سرمایهداری، نژادگرایی و سکسیستی بروز میدهد، باید به چالش کشیده شود تا از این طریق، یک نظم اجتماعی جدید ظهور کند. بارها اعلام کردهام که سوسیالیستم و بارها به وچود نظام سوسیالیستی در آمریکا، به خصوص یک فمینیسم سوسیالیستی یا سیاست سوسیالیستی که ریشه در گفتمان دانشگاهی دارد و هیچ ارتباطی میان آن با جنبش توده و تغییرات اجتماعی برقرار نیست، شک کردهام. بیشتر متون فمینیستی سوسیالیستی، بیش از آن که به طرحریزی یک نظریه رادیکال رهاییبخش سوسیالیستی که بتواند به اندازه کافی، معرف نظامهای در هم تنیده سلطه مثل جنسگرایی (جنسیتزدگی)، نژادگرایی، ستم طبقاتی، امپریالیسم و امثال آن باشند، بپردازند، بر انتقادهای فمینیستی از سوسیالیسم متمرکز شدهاند. این دقیقاً همان برنامهای است که فمینیستهای سوسیالیست و البته همه فمینیستها که به تغییرات انقلابی معتقدند، باید بدان عمل کنند…
منبع تصویر:
https://likeblackbutterflies.com/2018/04/03/bell-hooks-on-love-of-death/