
"لزبین فمینیسم" چیست؟
نویسنده: آن ام. والک
ترجمه: مهدیس صادقی پویا
لزبین فمینیسم به عنوان یکی از رادیکالترین شاخههای فمینیستی با اهداف سوسیالیستی، در سه دهه گذشته در بریتانیا و ایالات متحده آمریکا شکل گرفته و فعالیت کرده است. لزبین فمینیسم آنطور که خود را هویتیابی میکند، متشکل از فمینیستهایی است که به لزبین بودن نه به عنوان یک سبک زندگی، بلکه به عنوان روش مبارزه، مقابله و مواجهه با دنیای طبقاتی مردسالار مینگرند. آن ام. والک Anne M. Valk، استاد مطالعات آمریکایی در دانشگاه براون Brown University در مطلب زیر، تاریخچه، نظریه و مسائل کنونی لزبین فمینیسم را شرح داده است.
لزبین فمینیسم، یکی از نحلههای فمینیستی است که از میانه تا اواخر قرن بیستم و در تلاقی جنبش زنان، جنبش حقوق همجنسگرایان و انقلاب جنسی ظاهر شد. لزبین فمینیستها روابط همجنسان را مجاز بر شمرده و آن را مبنایی برای تأسیس اجتماعات و اقدامات گروهی میدانند. لزبین فمینیسم، مقبولیت دگرجنسگرایی و برتری مردانه را به عنوان امور “نرمال” به چالش کشیده و روشهای جایگزین برای تفکر درباره جنسیت و قدرت ارائه میدهد.
زمینه تاریخی
پیش از دهه ۶۰ میلادی، اجتماعات گی و لزبین در سراسر ایالات متحده آمریکا و به ویژه در مناطق شهری و به خصوص در بارها یا خانههای مخصوص گرد هم آمدند. در طول آن دوره، بسیاری از لزبینها، نقشهای جنسیتیای تحت عنوان “زنانه” که از آن با اصطلاح Fem یاد میشود و برخی دیگر نقشهای جنسیتی “مردانه” یا به اصطلاح Butch را به خود گرفته بودند و در روابطشان این نقشها را بازی میکردند. قابل ذکر است که این بازی نقش به شیوه لباس پوشیدن آنان نیز سرایت کرده بود.
بسیاری از این اجتماعات “زیرزمینی” به منظور در امان ماندن از خصومتهای عمومی، خشونت فیزیکی، طرد اجتماعی، آزار و اذیت و از دست دادن شغل تشکیل شده بودند، و از آنجا که لزبینها در آمریکایی میزیستند که همجنسگرایی را شکلی از اختلال ذهنی و تهدیدی برای رفاه آن جامعه - به لحاظ اجتماعی، قانونی و اقتصادی - تلقی میکرد، این افراد نیز ناچار شدند مانند همتایان مرد خود یعنی گیها به صورت پنهانی به زندگی ادامه دهند. به طور آهسته، این نحوه اندیشیدن به چالش کشیده شد و در سال ۱۹۵۵، گروهی به رهبری دل مارتین و فیلیس لیون، نخستین سازمان ملی لزبینها را در سانفرانسیسکو به نام Daughters of Bilitis یا DOB تأسیس کردند. اعضای این سازمان پیرامون اهداف اجتماعی و اقتصادی و با هدف پایان دادن به احساس طردشدگی و انزوا در میان لزبینها، آموزش به زنان لزبین درباره حقوقشان و افزایش پذیرش اجتماعی آنان فعالیت میکردند.
همزمان با دوره اوجگیری موج دوم فمینیسم در دهه ۶۰ میلادی، دغدغههای لزبینها پیرامون مقوله جنسگرایی (جنسیتزدگی) Sexism نیز جدیتر شد. در همین راستا، لزبینها نقشی مهم در سازمانهای فمینیستی مختلف و در جهت ایجاد عدالت در محیطهای شغلی، خانه و همچنین دادگاهها ایفا کردند. در همین زمان، جنبشهای حقوق مدنی و حقوق همجنسگرایان و جریانات همسو با تغییر نگرش به مقوله “سکشوالیتی”، فرصت تازهای یافتند تا جسورانهتر و آشکارتر به تبعیض و ستم جنسی (جنسیتی) بتازند. با این حال، تابوهای تعریف شده پیرامون لزبینیسم در دهه ۶۰ و جنسگرایی Sexism مردانه، لزبینها را محدود به همان جنبش حقوق همجنسگرایان میکرد. بتی فریدان، مؤسس سازمان ملی زنان National Organization for Women، لزبینها را آشکارا Lavender Menace خطاب کرد. (این اصطلاح در فارسی قابل ترجمه نیست، اما به معنای تهدیدی علیه برابری اقتصادی و اجتماعی برای زنان استفاده و رایج شد). وی ادعا کرد که لزبینها تلاش میکنند تا به جنبش رهاییبخش زنان آسیب زده و توجه آنان را از کمپینهای پراهمیتتر که برای برابری برای زنان فعالیت میکردند، منحرف کنند. به همین ترتیب، برخی لزبینهای فعال در سازمانهای حقوق همجنسگرایان متشکل از گیها و لزبینها دریافتند که خواستههای آنان به حاشیه رانده شده و همتایان مرد آنها حاضر به پایان دادن به جنسگرایی موجود در جامعه بزرگتر نیستند. اما پاسخ لزبینها تأسیس سازمانهای مخصوص لزبین در راستای تبدیل حس شرم به حس غرور و پایان دادن به تفکری بود که لزبینیسم را برابر با نوعی انحراف در نظر میگرفت.
مبنای نظری
لزبین فمینیسم، راهی برای نجات از سلطه مردانه و دگرجنسگراگونگی پیش پای زنان گذاشت. راهی که جامعه را بر مبنای دو اصل اساسی مورد تجزیه و تحلیل قرار میداد. اصل نخست این که دگرجنسگرایی تنها یک گرایش جنسی نیست، بلکه نوعی “نهاد” با هدف حمایت از فرادستی مردان و فرودستی زنان است. عشق رمانتیک، ساختار خانواده، نقشهای جنسیتی سنتی و همچنین ساختار اقتصادی ایالات متحده آمریکا، دگرجنسگرایی را تقویت کرده، آن را عادیسازی کرده و پرسش از چرایی “نرمال” تعریف شدن آن را ممنوع میکند. این نهاد همزمان با تقویت فرودستی زنان، به آنها اجازه میدهد تا از رابطه با مردان امتیازاتی نیز کسب کرده و دارای جایگاه بلندمرتبهتر و مزایای اقتصادی بیشتر شوند. تهدید به از دست دادن این مزایا موجب شد تا زنان از به چالش کشیدن وضع موجود و فعالیت در جهتی که موقعیت آنان را به خطر بیندازد، اجتناب کنند. یکی از نخستین گروههای لزبین به نام “لزبینهای رادیکال” Radicallesbians در مقالهای با عنوان “زنانی که زن هویتیابی میشوند” در سال ۱۹۷۰ نوشت: “زنان بدون این که توجهی به این که پارتنر آنها چه جنس و جنسیتی دارد، و تنها هنگامی که برابر با مردان رفتار میکردند، با تحقیر لزبین نامیده میشدند”. ترس از برچسب “لزبین” عامل بازدارنده زنان برای فشار به جامعه مردان، به منظور دستیابی به برابری و مانع شکلگیری اتحاد میان زنان بود.
اصل دوم لزبین فمینیستها، با توجه به اهمیت کانونی دگرجنسگرایی و ازدواج (که تنها به رابطه میان یک زن و یک مرد محدود میشد) و همچنین اصالت فرادستی مردان، این بود که لزبینها و روابطشان، تهدیدی جدی برای نظم اجتماعی و اقتصادی تلقی میشدند. آنها امتیازاتی را که مردان به زنان میدادند و همچنین باور به مافوق بودن مردان و مادون بودن زنان را رد کرده و مقابل آن ایستادگی کردند. در واقع، لزبینها بر این باور بودند که لزبینیسم میتواند آزادی حقیقی زنان و تصویری واقعی از استقلال شخصی، اقتصادی و جنسی را ترسیم کند؛ آن چه که فمینیستها به دنبال آن بودند. این کوششها منجر به جلب توجه به تعریف جامعه از زنانگی شده و لزبینها را دارای خصائصی معرفی کرد که تا آن زمان “مردانه” قلمداد میشدند. علاوه بر این، برخی لزبین فمینیستها مدعی برتری روشهای زندگی زنان شدند که به این معنا بود که زنانی که توانستهاند نگاه جامعه درباره فرادستی مردان را متحول سازند، خواهند توانست روابط برابرتر و عمیقتر نیز میان خود شکل دهند. با چنین منطقی، لزبین فمینیستها شروع به انتقاد از روابط بوچ - فم و بازی نقش در روابط لزبینها کرده و آن را تقلیدی محض از دگرجنسگرایی دانستند. در چنین فضای فمینیستی اواخر دهه ۶۰ و دهه ۷۰، لزبینها شروع به تبدیل این ایدهها به یک جنبش تودهای رهاییبخش برای زنان کردند. این جنبش همچنین و در ابتدا، زنان را در گروههای محلی کوچکی سازماندهی میکرد که توسط نشریات، گردهمآییها و کسب و کارهای ملی حمایت میشدند. این نکته حائز اهمیت است که لزبین فمینیستها به عنوان بخشی از جنبش رهاییبخش زنان، تبدیل به مبارزانی بیهمتا در راستای دستیابی به آزادی برای زنان و در عین حال منتقد آن نیز شدند.
به لحاظ استراتژیکی، جنبش لزبین فمینیستها، اهدافی فراتر از جنبش رهاییبخش زنان برای خود تعریف کرد و به ساخت اجتماعات زنانه تأکید بسیار ورزید. بسیاری از اعضای این جنبش جدید باور داشتند که در عرصه مبارزات آزادیخواهی زنان، خط مقدم انقلابی جنبش سیاسی گستردهتری را در راستای ایجاد یک جامعه برابرتر تشکیل دادهاند. در جامعهای که زنان را فرودست یا جنس دوم تلقی میکند، لزبینها و یا “زنانی که به عنوان زن هویتیابی میشوند”، متحمل بیشترین ستمها شده و در معرض بیشترین خطرات قرار گرفتهاند، اما همواره به تعهد خود به دستیابی به برابری جنسیتی پایبند بودهاند. با توضیح چرایی اهمیت لزبین فمینیسم در جنبش فمینیستی، لزبین فمینیستها توانستند آستانه تحمل اعضای جنبش را درباره حضور لزبینها افزایش داده و فضایی برای بیان خواستههای زنان و تطابق زندگی شخصی و آرمانهای سیاسی آنان پدید آوردند.
در همین زمان، حمایت از آزادی زنان موجب شد تا برخی کنشگران خود را “لزبینهای سیاسی” بنامند که بیانگر تعهد آنان به برابری جنسیتی بدون لزوماً وجود تمایل جنسی به زنان بود. در همین راستا، آدرین ریچ Adrienne Rich، شاعر لزبین از “همبستگی لزبین” سخن گفت و درصدد بسط مفهوم لزبینیسم در راستای افزایش احساس صمیمیت و اتحاد زنان بر آمد.
برای برخی لزبین فمینیستها، جداییطلبی و تمایل به بنای اجتماعات زنانه، به معنای حمایت از پایانبخشی به سلطه مردان و تقویت روابط میان زنان است. تفکیک جغرافیایی و زندگی در یک جامعه صرفاً “زنانه” به عنوان یک استراتژی سیاسی، وعده تحقق جامعهای تهی از استثمار و مملو از عدالت و همدلی بود. بر اساس همین باورها، برخی لزبین فمینیستها آغاز به پایهگذاری اجتماعات و کمونهای زنانه و تأسیس نهادها و شرکتهای تجاری و فرهنگی - مانند یک شرکت ضبط و پخش موزیک به نام اولیویا Olivia، یک انتشارات به نام نایاد Naiad و برگزاری فستیوالهای موسیقی مانند فستیوال موسیقی زنان میشیگان Michigan Womyn’s Music Festival کردند که با عاملیت فمینیستها و برای فمینیستها بود، کردند. جداییطلبی لزبین فمینیستها در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی به اوج خود رسید. این تمایلات با همراهی لزبین فمینیستها با فمینیستهای دگرجنسگرا و مردان کنشگر همجنسگرایی که در پی به رسمیت شناختن هرچه بیشتر خانوادهها و روابط همجنسگرا و مواجهه با مسائلی چون ایدز، نژادپرستی و تجارتهای جهانی بودند، اندکی فرو نشست.
مسائل کنونی
نظریه لزبین فمینیسم در ارتقاء درک فمینیستی از ماهیت جنسیت و قدرت و در شفاف ساختن پایههای اجتماعی و فرهنگی نقشهای جنسی و جنسیتی اهمیت ویژه دارد. شور و حرارت لزبین فمینیستها در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ میلادی، سازمان ملی زنان NOW و و دیگر سازمانهای همجنسگرا و فمینیستی را وادار به حمایت از مبارزه لزبینها در برابر دگرجنسگرایی اجباری و دیگر انواع تبعیض و ستمی کرد که لزبینها متحمل آنها شده بودند. لزبین فمینیسم به با رهبری مری دالی Mary Daly، فیلسوف و الهیاتشناس، مریلین فرای Marilyn Frye، فیلسوف و نظریهپرداز، اودر لُرد Audre Lorde، شاعر و مقالهنویس، شارلوت بانچ Charlotte Bunch، کنشگر، معلم و نویسنده، و انسانشناس فمینیست Gayle Rubin و دیگر اندیشمندان به یک رشته علمی حائز اهمیت تبدیل شد. منتقدان فمینیسم لزبین اکنون بر این باورند که این اتفاقات روابط لزبینها را ایدهآلسازی کرده و بر اهمیت تمایل جنسی میان زنان به جای در نظر گرفتن لزبینیسم به عنوان یک هویت سیاسی تأکید کرده است. به علاوه، لزبین فمینیسم به خاطر دست کم گرفتن دیگر انواع ستمی که زنان تجربه میکنند و همچنین نادیدهانگاری تفاوتهای زنان در روند مقاومت برابر دگرجنسگرایی اجباری به چالش کشیده شده و مورد انتقاد قرار گرفتهاند. لزبینهای رنگینپوست همچون اودر لُرد نویسنده و چری موراگا Cherrie Moraga، نویسنده و کنشگر، در خط مقدم نقد لزبین فمینیستها به خاطر کمبود توجه به نژادپرستی و دشواریهای جداییطلبی برای رنگینپوستان در جوامع دارای اختلاط نژادی بودند.
پس از دهه ۷۰ میلادی، با تغییر استراتژیهای فمینیستی و هویت جنسی، لزبین فمینیستها تاکید کمتری بر جداییطلبی کرده و تلاش کردند تا با مردان و زنان دیگر بر مسائلی چون ایدز و حقوق خانواده متمرکز شوند. همچنین فمینیستهای موج سوم و کوییر فمینیستها در ایدههای لزبین فمینیستها مبنی بر مقابله با هویتهای جنسی و جنسیتی قراردادی شریک شدهاند؛ هرچند که استراتژی و سبک مبارزه متفاوتی را نسبت به لزبین فمینیستها دنبال میکنند. در نهایت و با تمام اینها، تحلیل بنیادین لزبین فمینیستها از دگرجنسگرایی به عنوان یک نهاد اجتماعی، تبدیل به بخش بسیار مهمی از اندیشه و فعالیت فمینیستها شده است.
Picture: Sheryl Kumar/ The Emergence of Lesbian Feminism Movement